ARAZAZARBAIJAN

مکاني به مختصات گم‌شده بالگرد شهداي خدمت


مکاني به مختصات گم‌شده بالگرد شهداي خدمت

گروه گزارش: نشسته‌ام بر روي مختصات نقطه فرود بالگرد.


فائزه زنجاني

گروه گزارش: نشسته‌ام بر روي مختصات نقطه فرود بالگرد. دقيقا در همان طول و در همان عرض جغرافيايي که 30 ارديبهشت براي ساعتي گم شده بود از تمامي مدارها. تکه‌اي سوخته‌ از بالگرد را در دست مي‌گيرم و باز فکرم مي‌پرد به آن روز. »30 ارديبهشت 1403«، »فرود سخت«، »لحظات طاقت‌فرسا«، »بيم و اميد«، »شب‌ انتظار«، »شهداي خدمت«!
ايستاده‌اي درست آنجايي که يک‌سال پيش و در روز 30 ارديبهشت، تمام ملت ايران يک‌صدا و يک‌دل دعا مي‌کردند براي پيداشدن مختصاتش. گويي که همين يک قطعه زمين در دل جنگل و کوهستان‌هاي ورزقان، در آن عصر باراني و مه‌آلود گم شده بود و اثري از آن در هيچ کجاي عالم نبود؛ آن عصر باراني که همه‌وهمه، از نيروهاي نظامي گرفته تا نيروهاي امدادي و حتي مردم داوطلب، درست 12 ساعت و حتي بيشتر، به دنبال يافتن طول و عرض جغرافيايي‌اش بودند.ايستاده‌اي درست در نقطه‌اي که يک سال پيش و در همين ارديبهشت‌ماه بهاري، فرودي از يک بالگرد را به خود ديد که در ياد ملت ايران «فرود سخت» ثبت و ضبط شد؛ بالگردي که سرنشينانش، آدم‌هاي عادي نبودند.
خانواده شهداي خدمت در راه مختصات سقوط بالگرد
خبر مي‌رسد که جمعي از اعضاي خانواده شهداي خدمت در راه ورزقان و محل سقوط بالگرد هستند. همين مي‌شود که خيلي زود، در يک صبح ارديبهشتي، خود را وسط جاده ورزقان مي‌يابم. هوا باراني است، درست مثل آن روز و شب!شنيده‌ام که در محل سقوط بالگرد، يادماني براي شهدا برپا شده است. اين بخش بکر از منطقه کوهستاني و جنگلي ورزقان را پيش از اين نديده‌ام. هر چند در آن عصر و شب بي ‌پايان 30 ارديبهشت 1403، آنقدر عکس و فيلم از منطقه منتشر شد که بسياري از جاهاي آن برايم آشنا باشد. درست مثل اين است که در آن شب، بارها خود من هم به همراه نيروهاي کمکي، وجب به وجب اين خاک را گشته‌ام براي يافتن نشاني از عزيزانمان.
باراني و مه‌آلود؛ درست مثل 30 ارديبهشت 1403
وارد منطقه کوهستاني شده‌ام که از عکس‌هايي که آن شب ديده‌ام و حتي از تصورات خودم، بسيار بزرگ‌تر و وسيع‌تر است. هر چه به محل حادثه نزديک‌تر مي‌شوم، مه موجود در منطقه، بيشتر و بيشتر احاطه‌ام مي‌کند. جنگل به‌شدت مه‌آلود است، درست مثل آن روز و شب!
شرايط سخت، وسعت منطقه، ديد کم؛ کليدواژه هايي از روز حادثه
پس از حادثه، بارهاوبارها پاي صحبت‌ افرادي که آن عصر و شب هولناک در پي يافتن محل بالگرد در منطقه بودند، نشسته‌ام. »شرايط سخت« و »وسعت منطقه«، »هواي باراني« و »مه‌آلود« و »ديد کم«، کليدواژه‌هايي بوده است که در کلام تک‌تک افراد شنيده‌ام. اما راستش تا پيش از امروزي که با چشمان خود، منطقه را از نزديک ببينم، توجيهات و دلايلشان برايم قابل‌قبول نبوده است.منطقه وسيع است و مه و باران موجود، ديد را کم کرده و محل دسترسي هم سخت است. البته با اين تفاوت که حالا روز است و روشنايي اما بخش عظيمي از جستجوها در 30 ارديبهشت، در شب بود و تاريکي.
يادي از آخرين مکالمه شهيد آيت الله آل هاشم
با هر سختي که شده، مي‌رسم به محل سقوط بالگرد. يادماني به ياد شهداي خدمت، در دل جنگل به پا شده است. به ياد مي‌آورم آخرين مکالمه‌اي را که شهيد آيت الله آل هاشم پس از سقوط داشته و نشاني از دره و جنگل و چندين درخت در محل حادثه داده است. حالا با چشمان خود مي‌بينم که کل منطقه، همين چند ويژگي را دارد و راستش نشان برجسته‌اي که شهيد آل‌هاشم بتواند در آن شرايط سخت، از آن بگويد، در منطقه نمي‌يابم.چشمانم را مي‌بندم و تلاش مي‌کنم تا ديگر به باقي ماجرا و آن ساعات سختي که شهيد آيت الله آل هاشم در اين فضا نفس کشيده و پيکرهاي رئيس‌جمهور شهيد و ديگر شهدا و دل‌هاي پر از انتظار و اميد يک ملت در آن ساعات سخت، فکر نکنم.
دختري دلتنگ و پر از بغض!
در گيرودار افکار خودم هستم که خودرو حامل دختر شهيد رييسي وارد محل يادمان مي‌شود. با صلابت و باوقار از خودرو پياده شده و به سمت يادمان پدر حرکت مي‌کند. به محل يادمان که مي‌رسد، دقيقا مي‌شود به مصداق يک دختر؛ دلتنگ، کم‌طاقت، پر از بغض!محل يادمان از حضور آقايان حاضر در جمع خلوت مي‌شود و من و چند بانوي حاضر مي‌مانيم با يک دختر دلتنگ پدر! گوشه‌اي همان اطراف مي‌نشينم و آرام زل مي‌زنم به عاشقانه‌هاي دختري که چادرش را به سر و صورت مي کشد که ديگران، گريه‌هايش در نبود پدر را نبينند. گريه‌ و نجوا و خلوت،‌ ساعت‌ها ادامه دارد.
نجواي آرام ياران قديمي رييس جمهور شهيد
در همين مدت، منصوري معاون اجرايي و بهادري جهرمي سخنگوي هيات دولت سيزدهم را هم مي بينم که آرام وارد منطقه شده و گوشه‌اي خلوت‌ کرده‌اند.اسماعيلي وزير فرهنگ و ارشاد دولت سابق هم آمده اما دوام نمي‌آورد و به محض ورود به همراه آقايان حاضر در جمع، بر سر يادمان شهيد رييسي حاضر مي شود و گريه‌هايش با صداي بلند تا دقايقي ادامه مي‌يابد.
از جمع عاشقان و دلتنگان رييس جمهور شهيد فاصله مي‌گيرم. بر سر يادمان شهيد خلبان، شهيد مصطفوي، زني را مي‌بينم که آرام و ساکت بر سر مزار ايستاده است. مي‌گويند همسر شهيد است. نزديک مي‌شوم تا بتوانم چند دقيقه‌اي با او، هم‌کلام شوم. مي‌گويد حال مساعدي براي مصاحبه ندارد و در پس واژه‌هايش، معلوم است که مي‌خواهد قدري بيشتر خلوت کند با خاکي که رنگ و بوي همسر را دارد.
بغضي که بر سر يادمان شهيد خالي مي شود
در همين حين، پسر و دختر شهيد آيت الله آل‌هاشم نيز به منطقه رسيده‌اند‌. با چشم، دنبالشان مي‌کنم که چگونه به يادمان پدر مي‌رسند و تمامي بغض دلتنگي خود را در کسري از ثانيه بر سر يادمان پدر خالي مي‌کنند.
تکه‌هاي سوخته بالگرد در گوشه گوشه منطقه
ثانيه‌ها، دقايق و ساعات در اين خاک سخت مي‌گذرد. هر کجا و هر کس را که نگاه مي‌کنم، بغضي فروخفته در خود دارد. گوشه‌گوشه خاک منطقه پر است از تکه‌هاي بالگرد سانحه‌ديده. در دل خداخدا مي‌کنم که خانواده شهدا، متوجه اين تکه‌هاي سوخته بالگرد نشوند تا نکند که با ديدن آن‌ها، به ياد پيکرهاي سوخته عزيزان خود بيفتند.
بر روي مختصات بالگرد گمشده!
به گزارش عصر آذربايجان به نقل از فارس،حالا دقيقا نشسته‌ام بر روي مختصات نقطه فرود بالگرد. دقيقا در همان طول و در همان عرض جغرافيايي که 30 ارديبهشت براي ساعتي گم شده بود از تمامي مدارها. تکه‌اي سوخته‌ از بالگرد را در دست مي‌گيرم و باز هم فکرم مي‌پرد به آن روز. »30 ارديبهشت 1403«، »فرود سخت«، »لحظات طاقت‌فرسا«، »بيم و اميد«، »شب‌ انتظار«، »شهداي خدمت«!


برچسب ها:

تاریخ: 1404/02/28 03:08 ب.ظ | دفعات بازدید: 1803 | چاپ


مطالب مشابه dot
آخرین اخبار dot