گروه تاريخي: حاج محمدعلي شادبادِ 81 ساله، نام آشنا و وکيل و وزير نبود اما به تعبير خود جانباز روحي انقلاب است؛ شاهد عيني 15خرداد 42 در تهران، حوادث انقلاب را بگونه اي با اعتقادات و فرآيند انساني ربط مي دهد که گويا سالها تدريس کرده است. در کوچه و بازار همين تبريز، هستند انسان هايي که حوادث مهم انقلاب اسلامي را درک کرده و به نوبه ي خود خونِ دل ها خورده اند؛ حاج محمدعلي شادبادِ 81 ساله، نام آشنا و وکيل و وزير نبود اما به تعبير خود جانباز روحي انقلاب است. شاهد عيني 15خرداد 42 در تهران، حوادث انقلاب را بگونه اي با اعتقادات و فرآيند انساني ربط مي دهد که گويا سالها تدريس کرده است. نهضت امام خميني(ره) از دوربين حاج محمدعلي به شرح ذيل است: تهران *طيب حاج رضايي، حرّ امام خميني(ره) سال 34 دروان نوجواني و اوايل دوران جواني بنده بود. اخوي بزرگ بنده در ميدان اميرسلطان (ميدان مرحوم طيب حاج رضايي) و 20 متر به سمت ميدان مولوي، صاحب يک مغازه رزين بود. رزين چي ها، تايرهاي خراب را برش داده و وسيله هاي به درد به خور مثل (پنجه لخ چارخلخ، دولچالخ، دابانلخ، تاير فايتون و..) درست مي کردند. بنده هم در آن مغازه مشغول کار و فعاليت بودم. *کلانتري ها تحت فرمان طيب بود اما موقعيتش را به خاطر امام رها کرد در آن دوران مرحوم طيب حاج رضايي را درک کردم و هفته اي دو بار حتما زيارتش مي_کردم. من مصداق "ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه" را در طيب مشاهده کردم. طيب جوان بود و "خنجرين قاباغدا کَسير دالسدا کسير" (اصطلاح: هيچکس جلودارش نيست) و در بحبوحه جواني از قدرت کم نظيري برخوردار بود اما حرّ امام خميني(ره) شد. "تون به تون شاه" (اصطلاح: ملعون)، کل تهران را در اختيار طيب گذاشته بود و رئيس شهرباني تهران اکثر کلانتري_هاي تهران را تحت فرمان طيب قرار داده بود. اما همه ي اين مناسب و موقعيت ها را رها کرد و ملازم امام شهيدش شد. *شعبان ريش داشت، اما طيب نه؛ طيب به سفينه نجات سوار شد اما شعبان نه.. طيب در سال 42 در معرض امتحان بزرگي قرار گرفت و رستگار شد. در سال 34 که با طيب همسايه بوديم، روزي صدا زدند که طيب به حمام خواهد رفت. حمام هم به مغازه ما نزديک بود. آماده شديم که ملازم طيب شويم و همراهيش کنيم. طيب گفت حمام امروز براي همه رايگان است و آب زرشک هم خواهم داد. با سلام و صلوات طيب را وارد حمام کردند. من يک زخم کوچکي را در پشت طيب ديدم و زخم ديگري ديده نشد. کسي توانايي مقابله رودررو با طيب را نداشت. شعبان بي مخ را هم درک کرده بودم اما اين کجا و آن کجا... من قربان ريش و ريش داران با اصل و نصب شوم. شعبان بي مخ ريش داشت و نوکر به تمام معناي شاه بود..اما طيب ريش نداشت..طيب به سفينه نجات حسين(ع) سوار شد و در سال42 به ساحل نجات رسيد، اما شعبان از قافله جا ماند. شاه در سال42، طيب را احضار کرد و گفت من تو و عمويت را براي اين روزها پرورش داده ام. فلذا بايد در راديو اعلام کني که خميني پول داد و ما دار و دسته خود را به خيابان ها ريختيم. همه ما در معرض امتحان هستيم. خوشا بحال کسي که صاحب بصيرت بوده و در موارد مختلف از امتحانات سربلند بيرون آيد. طيب در محضر رسول الله(ص) سربلند شد و يقينا جمله اش اين خواهد بود که يا رسول الله من از فرزندت روح الله حمايت کردم و از موقعيت هايم گذشتم. امروز قبر طيب در حرم حضرت عبدالعظيم حسني يک زيارتگاه است. اما قبر شعبان بي مخ_ها معلوم نيست. در سال 34 جواني پيدا شد و به دولت وقت گفت: " من به فرمول هايي دست يافته ام که اگر امکانات ارائه دهيد کارخانه تايرسازي، داير مي کنيم و دست بيگانه و انحصار را در اين حوزه منقطع مي کنيم. " اين جوان به دليل چنين ادعايي تحت تعقيب قرار گرفت. روزي براي صرف فرنيِ گرم به خيابان درخونگاه رفتم. ناگهان تعقيب و گريزي شکل گرفت و فرني پز اين صحنه را مشاهده کرد. از وي پرسيدم ماجرا چيست؟ مراقب اطراف بود و به صورت بسيار آهسته گفت: همان جوان مخترعي بود که تحت تعقيب قرار گرفته بود و در نهايت دستگير شد!.. آن فرني پز يک خبر را با هزار مراقبتِ ناشي از خفقان، به بنده رساند. اما امروز عده اي آشکارا و با آزادي هرچه تمام تر به انقلاب و نظام توهين مي کنند و باز هم سراغ آزادي را مي گيرند! آزادي در اين مملکت و در سايه نظام مقدس اسلامي به حدي رسيد که در دولت اصلاحات، آشکارا به خانم فاطمه زهرا(س) توهين کردند و وزير ارشاد همين نظام عکس العملي نشان نداد! جوان مخترع ايراني را بلافاصله پس از دستيگري، به يک گوال گچ انداختند و شلانگ آب را باز کردند و در دم خفه شد. پيام دستگيري و ناپديدي جوان باهوش ايراني اين بود که: اي ايراني! اي دانشجو! هر موقع فکر منقطع کردن دست بيگانه در ذهنت خطور کرد، به ياد گودال گچ باش و هرگز بدنبال اختراع و پژوهش مرو!.. ما در موقعيتي بوديم که سنجاق ما را هم وابسته به آمريکا کرده بودند و اراده اي در وجود ايراني ها نبود. اما نور به قبر امام(ره) ببارد. امروز به برکت انقلاب اسلامي و امام خميني(ره) آمريکا از موشک جوان ايراني هراس دارد. *روايت عيني فاجعه 15خرداد در ميدان ارک روزي در سال42 يکي از رفقا(اسماعيل کوتولو) آمد و گفت حاج آقا روح الله را دستگير کرده اند و مذهبي ها در ميدان ارک جمع شده_اند، آماده اي با هم برويم تظاهرات؟ به دليل خفقان حاکم، بسيار آهسته و پوشيده به سمت ميدان ارک حرکت کرديم. رسيديم و فاجعه ي 15خرداد را با چشمان خود ديدم. همه جاي ميدان ارک پر از جنازه بود. اداره راديو هم همانجا بود. گارد شاهنشاهي و نيروي مخصوص شهرباني با مسلسل هاي سبک همه را به رگبار مي بستند. من از اسماعيل پرسيدم، اين جمعيت چرا اينجا جمع شده اند؟ اسماعيل گفت به دستور فدائيان اسلام آمده اند تا اداره راديو را تسخير کرده و خبر دستگيري امام(ره) را اعلام کنند. با دستور رهبران فدائي، موج مردم به سمت راديو سرازير شد . در اين ميان يک ساواکي با لحن بسيار زشت به سرباز زيردستش گفت اينها را به رگبار ببند!..پاسبان خوشبخت و عاقبت بخير گفت اينها مسلمانند و هموطن. ساواکي گفت اگر کوتاهي کني اعدامت مي کنم. پاسبان هم بي اختيار ساواکي را مورد هدف قرار داد و به درک واصلش کرد. بلافاصله نيز پاسبان توسط يک ساواکي ديگر شهيد شد. 2ثانيه قبل يزيدي بود، 2 ثانيه بعد حسيني شد! *15هزار شهيدِ خرداد محمدعلي 81 ساله در سن جواني با چشمانش، شهادت 15هزار نفر را ديد. 15هزار از سرسبدان روزگار مثل برگ خزان رفتند. البته همه ي جمعيت شهيد نشده بود. اکثر اين جمعيت را با هلي کوپتر ها و کاميون ها به درياچه ساوه ريختند تا گنديده نشوند، مابقي را هم در قبرستان هاي مسگرآباد، ونيار و ابن بابويه دفن کردند. آن روز با مرحوم اسماعيل کوتوله در حال فرار بوديم، گلوله به اسماعيل برخورد کرد اما من بي نصيب ماندم. نتيجه اين جنايت چه شد؟ امام بعد از تبعيد ها به صورت خندان به کشور تشريف آورد اما شاه ملعون به صورت گريان فرار کرد. تبريز *شهيد قاضي(ره) خار چشم خلق مسلمان من از سال44 به تبريز آمدم. انقلاب در تبريز به رهبريت آيت اللهِ مظلوم شهيد قاضي(ره) شروع شد. شهيد قاضي مظلوم زيست، مظلوم شهيد شد و خار چشم خلق مسلمان بود. نتوانستند تحمل کنند. شهيد قاضي را ظاهرا منافقين ترور کردند، باطنا آخوندهايي ترور کردند که در شب نشيني ها مشغول کباب خوري بودند. *شهيدان قاضي و مدني، مانع جدي در برابر آخوندهاي مقام پرست حضور شهيدان آيت الله قاضي(ره) و آيت الله مدني(ره) در تبريز مانع جدي در برابر فساد آخوندهاي لُمپن، مقام پرست و سرمايه پرست بود. به همين علت شهيد قاضي(ره) خميني آذربايجان نام گرفت. در 29بهمن 56 به مسجد مقبره گاز اشک آور انداختند، شهيد قاضي را سريعا به حياط مقبره هدايت و آتش درست کرديم تا چشمانش آسيب نبيند. پس از مدتي به مسجد قزللي رفتيم. در اين ميان جواني را ديدم که با دوچرخه آمد و به جماعت انقلابي پيوست. وي محمد تجلا بود. سرگرد حق شناسِ ملعون وقتي به مسجد اهانت کرد، محمد تجلا آن جوان انقلابي، بلافاصله يک سيلي محکمي به صورت سرگرد زد و متواري شد. اما پس از مدت کوتاهي، در راسته بازار و در کنار قنادي مشاور با اصابت گلوله به شهادت رسيد. انقلاب تبريز از همان لحظه آغاز شد. من خاک پاي روحاني اصيل هستم. آن روحاني که صرفا درد دين دارد و انقلاب. نه درد مقام و پول و فتنه. در دوران انقلاب از ميان روحانيون مستقر در تبريز، فقط آيت الله شهيد قاضي(ره) و مرحوم حجت الاسلام و المسلمين انزابي(ره) ممنوع المنبر شدند. سومي را برايمان نشان دهيد. اگر سفره باز شود، خاله جان بنده هم توانايي سخنوري پيدا مي کند. کجا بودند آقاياني که پس از انقلاب داعيه دار روحانيت و انقلاب شدند؟ *تنها کسي بودم که گفتم "فزت و رب الکعبه" به گزارش عصرآذربايجان به نقل از زيتون، با 250هزار تومان 12 نفر را بازخريد کردند. 11 نفرشان گريان رفتند؛ اما تنها کسي بودم که گفتم "فزت و رب الکعبه"..چون روند غيرانقلابي آن نهاد و برخي رويدادها واقعا تحمل ناپذير بود. زمان شاه طوري قريب بودم، دوران بعد از انقلاب هم طور ديگر. بعد ها در بازار شاگرد بزاز شدم و با شاگردانه گذران عمر مي کردم. اين دوران را هم سپري کردم. من خودم و 250هزار تومان را فداي خاک پاي بسيجيان مي کنم. رفقا در راه انقلاب جانباز جسمي شدند، من هم براي انقلاب جانباز روحي مي شوم.
حاج محمدعلي شادبادِ 81 ساله، نام آشنا و وکيل و وزير نبود اما به تعبير خود جانباز روحي انقلاب است؛ شاهد عيني 15خرداد 42 در تهران، حوادث انقلاب را بگونه اي با اعتقادات و فرآيند انساني ربط مي دهد که گويا سالها تدريس کرده است.