عصر آذربایجان

گزارش خبر

تاکسي سواري در خيابان هاي تبريز با طعم کتابخواني

تاکسي سواري در خيابان هاي تبريز با طعم کتابخواني

1395/04/27

گروه گزارش: يک راننده تاکسي خوش ذوق و کتاب دوست تبريزي با هزينه شخصي کتابخانه_اي کوچک در خودروي خود ايجاد کرده تا از مسافرانش با غذاي فرهنگي پذيرايي کند.

گروه گزارش: يک راننده تاکسي خوش ذوق و کتاب دوست تبريزي با هزينه شخصي کتابخانه_اي کوچک در خودروي خود ايجاد کرده تا از مسافرانش با غذاي فرهنگي پذيرايي کند.
 بعد از ظهر يک روز تابستاني اما ملايم در تبريز است، به همراه چند تن از دوستان از دفتر کار بيرون مي زنم، مسيري را به رسم هر روز پياده مي رويم و در نزديکي يکي از چهارراه ها از دوستان جدا مي_شوم و کنار خيابان مي آيم تا سوار تاکسي شوم، اين ساعت روز و در چنين مسيري گذر کمتر تاکسي به مقصد من مي افتد اما تا دلت بخواهد مسافرکش هاي شخصي برايت بوق و ترمز مي زنند و من هم به عادت چندين ساله هر چند دقايقي طولاني ولي منتظر يک تاکسي مي_مانم. سرانجام تاکسي زرد رنگي جلويم ترمز مي_زند، سوارش مي شوم، همان اول قفسه بندي تاکسي و کتا ب‌هاي موجود در آن توجهم را به خود جلب مي کند و مسافر بغل دستي ام نيز که اين مرحله را پيش از من تجربه کرده، با کتابي در دست و چهره اي متبسم در ابتداي سوار شدنم نگاهي صميمانه با لبخندي مليح به عنوان خوشامدگويي تحويلم مي دهد و پس از جابجايي خود بر روي صندلي دوباره مشغول خواندن کتاب در دستش مي شود.
در همين حال و هوا هستم و اين تصور که حتماً دچار خيالات شده ام و يا گرماي تابستان چشمانم را دچار خطا کرده که راننده متوجه تعجبم مي شود، لبخندي مي زند و مي گويد: اينجا کتابخانه سيار است، يک کتاب بدهم که شما هم بخواني؟
از نام و نشان راننده تاکسي مي پرسم و وي خود را اين گونه معرفي مي کند: مهدي کمال کاظمي هستم، متولد 1351 در محله عباسي تبريز که به خاطر مشکلات مالي تا ديپلم بيشتر نتوانستم درس بخوانم، بعد از آن هم براي کار شش سال رفتم پارس جنوبي تا اين که والده ام تصادف کرد و قطع نخاع شد. من هم به تبريز برگشتم تا از او مراقبت کنم.
از قفسه کناري کتابي به من تعارف مي کند  کتاب را مي گيرم و در حالي که هنوز تعجبم از ديدن اين تاکسي کتابخانه برطرف نشده است، آن را ورق مي زنم اما بيش از مطالعه علاقه دارم تا از آقا مهدي راننده تاکسي بيشتر بدانم و او نيز در مقابل اين حس کنجکاوي پاسخ مي گويد.
از راننده تاکسي ‌شدنش مي پرسم که جواب مي دهد: بعد از اين که از پارس جنوبي برگشتم  براي مدتي بيکار بودم. با قرض و قوله مقداري پول تهيه کردم و يک پيکان مدل 65 به قيمت يک ميليون تومان خريدم و شروع کردم به مسافرکشي اما چون ماشينم شخصي بود، نگران جان مسافران بودم و به همين دليل بيشتر کار کردم و بعد از مدتي توانستم اين تاکسي را بخرم.دوباره شروع به تورق مي کنم، اين بار خودش بدون اين که از او سوالي بپرسم ادامه مي‌دهد: زماني که اين تاکسي را خريدم تصميم گرفتم تا کتابخانه اي جمع و جور را در آن راه اندازي کنم و با همين نيت اول کتاب آيين نامه راهنمايي و رانندگي را در تاکسي گذاشتم که استقبال مردم از اين کار خوب بود، سپس هر روز يک ساعت بيشتر کار مي کردم تا بتوانم کتابي بخرم و به کتابخانه سيارم اضافه کنم، اول خودم آن ها را مي خواندم تا اطلاعاتم بالا برود و سپس آن‌ها را در تاکسي مي گذاشتم تا مردم نيز استفاده کنند". در ادامه از علاقه اش به تبريز مي‌گويد: شهرم را بسيار دوست دارم و اطلاعاتي را که درباره‌ تاريخ و تمدن تبريز از خواندن کتاب‌هاي مختلف به دست آورده ام روي تعدادي فلش کارت نوشته ام و در کتابخانه‌ي تاکسي گذاشته ام تا همه بتوانند استفاده کنند.
آقاي کاظمي راننده تاکسي کتاب دوست از مسافر بد اخلاقي مي گويد که وقتي سوار تاکسي وي شده، مشغول بازي با گوشي همراهش بوده و زماني که از او خواسته تا يکي از کتاب ها را بخواند با تندي جواب داده که وقتي براي اين کارها ندارد و ادامه مي دهد: ماشين را يک ساعت متوقف کردم و با او درباره محاسن اخلاق خوب و نيکو صحبت کردم و خوشبختانه در آخر قانع شد و با روي گشاده از من تشکر کرد و در حالي که داشت پياده مي شد گفت تا حالا کسي با اين روش به من نگفته بود که بداخلاقم.
به مقصد که مي رسيم نگه مي دارد، کتاب را سر جايش در قفسه مي‌ گذارم و  از او مي پرسم در زندگي آرزويي هم داري؟ بغضي مي کند و مي گويد: سفر کربلا تنها آرزويم است، بار ها تلاش کرده ام که به اين آروزيم جامه عمل بپوشانم ولي قسمت نشده است.
پياده مي شوم و درحالي که روي سنگفرش خيابان قدم مي زنم به تجربه خوب اقدام اين راننده تاکسي فکر مي کنم، فرقي نمي کند راننده تاکسي يا صاحب فلان کارخانه و بنگاه و دستگاه، هر کسي مي تواند در حد توان و بضاعت خود، سفيري فرهنگي باشد و پيام رسان صميميت و همراهي همنوعان.
به گزارش عصر آذربايجان به نقل از مهر، وقتي به لحظه هاي کوتاه حضورم در اين تاکسي کتابخانه فکر مي کنم، مي بينم از اينکه در چنين فضاهايي قرار بگيرم، احساس آرامش و نوعي رضايت ذهني و قلبي در من ايجاد مي شود و چه خوب مي شود اگر من و ديگران هم به اندازه دنياي بزرگ محدود در تاکسي آقا مهدي کمال کاظمي 44 ساله، قدمي در مسير فرهنگ و نزديکي ديگران برداريم، قدمي که مي تواند حتي با تعارف مطالعه چند خط کتاب در يک سفر کوتاه درون شهري برداشته شود.

منبع :

نظرات کاربران

    بازگشت به ابتدا صفحه

ارسال نظر

اخبار مرتبط

تاکسي سواري در خيابان هاي تبريز با طعم کتابخواني

تاکسي سواري در خيابان هاي تبريز با طعم کتابخواني
خروج

گروه گزارش: يک راننده تاکسي خوش ذوق و کتاب دوست تبريزي با هزينه شخصي کتابخانه_اي کوچک در خودروي خود ايجاد کرده تا از مسافرانش با غذاي فرهنگي پذيرايي کند.

سایر اخبار این موضوع

پربازدیدترین خبرها

پرتفسیرترین خبرها