خميني آذربايجان محور تحرکات ضدطاغوتي
1398/11/29
گروه تاريخي: بي شک نقش آيتالله شهيد قاضي طباطبايي در مبارزات انقلابي در تبريز قابل کتمان نيست، ايشان نماينده تام الاختيار امام خميني(ره) در تبريز بودند و نقش بسيار ويژهاي در سازمان دهي تظاهرات مردمي عليه رژيم ستمشاهي ايفا مي کردند.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن ماه 57 و شکستن حکومت نظامي از طرف انقلابيون تمامي شهرهاي ايران حال و هواي ديگري داشت، تبريز هم از جمله شهرهايي بود که نقش تاثيرگذار و مستقيمي در پيروزي انقلاب بر عهده داشت، قيام مردم تبريز در 29 بهمن سال 56 اين شهر را به يکي از مراکز مهم مبارزات عليه رژيم طاغوت تبديل کرده بود.
علماي تبريز به پشتيباني مردم، اين شهر را يک صدا عليه رژيم پهلوي کرده بودند، انزجار مردم از حکومت پهلوي بعد از قيام 29 به بالاترين حد خود رسيده بود. با اعلام پيروزي انقلاب اسلامي، تمامي مراکز دولتي و نظامي در دست انقلابيون افتاد، همراهي ارتش با مردم و مبارزه عليه آخرين نفس هاي سلطنت پهلوي باعث شد بزرگترين پديده قرن به نام انقلاب اسلامي ايران ثبت شود.
بي شک نقش آيتالله شهيد قاضي طباطبايي در مبارزات انقلابي در تبريز قابل کتمان نيست، ايشان نماينده تام الاختيار امام خميني(ره) در تبريز بودند و نقش بسيار ويژهاي در سازمان دهي تظاهرات مردمي عليه رژيم ستمشاهي ايفا مي کردند. حال و هواي شهرتبريز در روزهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي قابل تامل و خواندني است، بسياري از شاهدان زنده از روزهاي انقلاب در تبريز سخن گفتهاند از دستگيري فرماندار نظامي تبريز تا سواستفاده گروههاي کمونيست از احساسات مردمي خاطرات محکمي است که در تاريخ ماندگار شده است.
شيخ عبدالحميد بنابي يکي از وعاظ تبريزي در خاطرات خود از ايام انقلاب و شرايط تبريز بعد از پيروزي انقلاب اسلامي چنين ميگويد:بارها گفتهام و باز هم ميگويم که نخستين و قويترين شخصيت انقلابي مؤثر در تبريز که محور همه حرکات ضدطاغوتي بهشمار ميرفت، شهيد بزرگوار آيتالله قاضي طباطبايي بود. از ايشان که بگذريم، روحانيون و علماي بزرگ ديگري هم به ميزان تأثير و توان خويش فعال بودند. اشخاص دانشگاهي، بازاري و فرهنگي تبريز هم در پيشبرد انقلاب و بسيج مردم نقش قابلتوجهي داشتند که نبايد مورد غفلت قرار بگيرد.
از اساتيد دانشگاه تبريز کساني مثل دکتر سليمي خليق، دکتر اصغر نيشابوري، دکتر گلابي و... بسيار فعال و مؤثر بودند و با شهيد قاضي، شهيد مدني و مدرسه علميه وليعصر(عج) در خيابان ششگلان هم ارتباط داشتند. بعد از پيروزي نيز اين شخصيتهاي دانشگاهي و شاگردان و دانشجويان آنها در صحنهي انقلاب و در خط امام بودند و از انقلاب پشتيباني ميکردند. شهيد قاضي و شهيد مدني و ديگر روحانيون انقلابي، به دانشگاه اهميت بيشتري ميدادند. بنده در جريان انقلاب و بعد از پيروزي، بارها در دانشگاه تبريز سخنراني داشتهام؛ حتي گاهي مسير راهپيماييها را به سوي دانشگاه هدايت ميکرديم. يادم هست بعد از پيروزي و در سال 1358 در يک راهپيمايي بسيار مهم آيتالله موسوي اردبيلي، شهيد قاضي، شهيد مدني، آيتالله ميرزا محسن دوزدوزاني و علماي بزرگ ديگري حضور داشتند و مسئولان شهري هم بودند. قرار شد مسير راهپيمايي را به سوي دانشگاه برگردانيم. در ميدان ساعت تعدادي از اعضاي منافقين خود را وارد جمعيت کردند و خواستند راهپيمايي را به سمت باغشمال که نزديک به ميدان ساعت است، ببرند. احتمالاً هوادارانشان را در آنجا جمع کرده بودند. من به اشارهي علماي حاضر، بالاي يک چهارپايه رفتم و سخناني عليه گروههاي کمونيستي و منحرف، از جمله سازمان مجاهدين ايراد کردم که مردم با صداي بلندي تأييد کردند و «صحيح است» گفتند. آنگاه با صداي بلندي شعار دادم: «لا اله الا الله، مسير ما دانشگاه!»
علما و مردم نيز آن شعار را تکرار کردند. بدينگونه نقشهي منافقين نقش برآب شد و جمعيت به طرف دانشگاه حرکت کرد و در دانشگاه قطعنامهاي از سوي راهپيماييکنندگان قرائت گرديد. گفتني است در تمام جريانات انقلاب از آغاز تا پيروزي و بعد از پيروزي، رهبري انقلاب با روحانيت بود، اما دانشگاهيان هم حضوري مؤثر داشتند؛ البته امام و روحانيت اين واقعيت را ميديدند و به دانشگاه توجه بيشتري داشتند.
*پيروزي انقلاب در تبريز و تداوم آن
به نظر اينجانب که يکي از شاهدان زندهي حوادث انقلاب در تبريز هستم، انقلاب اسلامي در تبريز در روز 21 بهمن به پيروزي نهايي رسيد؛ مراکز دولتي و طاغوتي سقوط کرد و بهدست مردم افتاد. شهيد قاضي فرمانده و رهبر انقلاب در تبريز و بنده مجري اوامر و مشاور ايشان در اين قضايا بودم. البته در 22 بهمن در تهران، پيروزي نهايي به دست آمد و به اين خاطر 22 بهمن به نام روز «پيروزي نهايي انقلاب اسلامي» معروف گرديد. حق هم همين بود، زيرا امامخميني رهبر انقلاب در پايتخت حضور داشت و موقعيت تهران هم با ديگر شهرها فرق ميکرد.
شهيد قاضي بسيار فعال و سرش بسيار شلوغ و جانش نيز خسته بود. ايشان مسئوليت تمام امور انقلاب در تبريز را برعهده داشت و بنا به لطفي که به اينجانب مينمود، بسياري از امور را به من سپرده بود؛ بهطوري که 24 ساعته وقتم در اختيار امور انقلاب در تبريز قرار داشت. از طرفي چون در مدرسهي علميهي وليعصر امکان آن همه فعاليت نبود، به ساختمان کاخ جوانان، محل فعلي سازمان تبليغات اسلامي رفتيم و آنجا را به ستاد انقلاب اسلامي تبديل کرديم. برادرم آقا شيخ عبدالمجيد چند روزي مسئوليت مراقبت از استانداري را بر عهده گرفت. آقا شيخ جواد نيز بانکها و يکي از مراکز شهرباني را تحتنظر داشت. همچنين دوست صميمي ما جناب حجتالاسلام والمسلمين آقا شيخاسحاق سرايي در آن ايام و در اکثر عرصههاي انقلاب يار و همگام ما بود.
*فرار ساواک از تبريز
ساواک خيلي مقاومت نکرد، يکي دو روز قبل از سقوط، تمام پروندهها را به ستاد ارتش تبريز انتقال دادند. احتمال ميرفت که با ادامهي انقلاب، مردم خشمگين تبريز، به ساختمان ساواک بريزند و آنجا را به آتش بکشند؛ بنابراين پروندهها را به ارتش فرستادند که محفوظ بماند. خودشان هم مرکز ساواک را ترک کرده، رفتند. البته اين پروندهها سرگذشتي براي خود دارد و نقلوانتقال آنها بعد از پيروزي به کميتهي انقلاب که تحتنظر بنده بود، باعث شد برخي مغرضان به شايعات بياساسي دامن بزنند که از آن سخن خواهم گفت.
*دستگيري فرماندار نظامي تبريز
يکيدو روز بعد از پيروزي انقلاب با دوستان انقلابي صحبت کرديم و قرارگذاشتيم که فرماندار نظامي تبريز سرلشکر احمد بيدآبادي را دستگير کنيم. چون به موافقت رسيديم، بلند شديم و به محضر آيتالله قاضي رفتيم. بنده موضوع را از طرف جمع به ايشان گفتم و پيشنهاد کردم که «سرتيپ ارزيلي» را به جاي بيدآبادي بگذاريم که معاون او و از اهالي سردرود تبريز بود. شهيد قاضي فرمود: «هر چه صلاح است، انجام بدهيد». وقتي تأييد ايشان را ديديم، برخاستيم و يکراست به پادگان ارتش رفتيم. اين هم گفتني است که در آن ايام ديگر تمام درها به روي ما، که انقلابي و روحاني و از اطرافيان آيتالله قاضي بوديم، باز بود و مسئولين ادارات و مراکز دولتي، تقريباً منفعل شده بودند. وقتي وارد ستاد ارتش شديم، ابتدا بنده با سرتيپ ارزيلي صحبت کردم و به او گفتم که بناست بيدآبادي برود و شما به جاي او منصوب شويد. او هم گرچه تعارف و تواضع به خرج داد، ولي معلوم شد که بيميل نيست!
بعد من به تنهايي وارد اتاق سرلشکر بيدآبادي شدم. سرتيب باقري فرمانده پايگاه شکاري نيروي هوايي تبريز نيز در آنجا بود و با بيدآبادي نزديک هم نشسته و صحبت ميکردند. وقتي مرا ديدند، هر دو بلند شدند. به سرتيپ باقري گفتم: «با سرلشکر بيدآبادي صحبت خصوصي دارم». او بيرون رفت. بعد سرلشکر بيدآبادي از پشت ميزش به طرف من آمد و دست داد. در اين حال بنده رفتم پشت ميز به جاي او نشستم! او هم روبهرويم نشست، در واقع همه چيز را تا ته قضيه خواند. با کمال آرامش به او گفتم: «جناب سرلشکر، وضع شهر را خودتان بهتر ميدانيد و ميبينيد که چقدر درهموبرهم و غيرعادي است. الآن هم فريادهاي مردم خشمگين را از پنجره ميشنويد که در بيرون تجمع کردهاند، همهچيز تمام شده است. به نظر ما، بهتر است شما کنار برويد، تا کسي را به جاي شما بياوريم، اگر تأخير کنيد، من احتمال ميدهم مردم و نيروهاي انقلابي تا ساعتي ديگر به پادگان بريزند و کار به جاهاي باريکي بکشد!».
سرلشکر بيدآبادي که چند ماه با کمال خشونت براي حفظ تاجوتخت محمدرضا پهلوي، مردم تبريز را در خيابانها سرکوب، انقلابيون را دستگير کرده و جوانان را به خاک و خون کشيده بود، بعد از شنيدن سخنان من، چنان منفعل و مستأصل شد که به گريه افتاد!... .
*اعلام دستگيري فرماندار نظامي از راديو تبريز
در اين حال از اتاق او با مرکز راديو تبريز تماس گرفتم و گفتم: «بيدآبادي توسط نيروهاي انقلابي دستگير شد، اين خبر را اعلام کنيد مردم مطلع شوند». گرچه راديو هنوز صددرصد در دست انقلابيون و طرفداران آيتالله قاضي نبود، ولي وضع عمومي طوري پيش ميرفت که همه چيز در مسير سيل انقلاب افتاده بود و... بالاخره راديو خبر دستگيري فرماندار نظامي را اعلام کرد.
از بيرون پادگان هم فريادهاي خشمگين مردم فضا را پرکرده بود. سرلشکر بيدآبادي که از اوج تفرعن و قساوت، به حضيض ذلت و بدبختي افتاده بود، با گريه گفت: «پس خانوادهي من چه ميشود؟!».
گفتم: «تو ناراحت آنها نباش، آنها را با کمال احترام به هرجا که مايل باشيد، ميفرستيم، مطمئن باش که هيچ آسيبي به آنها نخواهد رسيد».
ما او را در اتاقش دستگير کرديم و بعد با هماهنگي آيتالله قاضي، به تهران فرستاده شد و در دادگاه انقلاب اسلامي محاکمه و اعدام گرديد. مرحوم شيخ صادق خلخالي ميگفت: «بيدآبادي در دادگاه تا حدي رفتار و روحيهي طبيعي داشت و ميگفت ما مردم را کشتهايم، بايد بهسزاي اعمال خود برسيم و اعدام شويم، راه ديگري نداريم!»
واقعيت قضيه دستگيري سرلشکر بيدآبادي همين است که گفتم، اما در برخي نوشتهها و مصاحبهها ديدم که نوشتهاند و گفتهاند آيتالله قاضي شخص ديگري را براي دستگيري بيدآبادي فرستاده بود. بنده ابتدا تعجب ميکردم که اين قبيل ادعاهاي بياساس چيست که برخي افراد دارند! بعد به اين نتيجه رسيدم که احتمال دارد بعد از رفتن ما، و در ساعاتي که در پادگان و دفتر بيدآبادي بوديم و او را دستگير ميکرديم و سپس مشغول وقايع بيرون پادگان شديم، در اين فاصله شايد کسان ديگري از بيت آيتالله قاضي و حتي با اطلاع ايشان براي دستگيري بيدآبادي به سوي پادگان آمده باشند و حرفشان تا اينجا احتمالاً درست باشد. اما صحبت با سرتيپ ارزيلي و سرلشکر بيدآبادي و تسليمشدن او و دستگيرياش توسط بنده بود و چنانکه گفتم هيچکس ديگري در آنجا حضور نداشت؛ حتي دوستان و همراهان من هم در بيرون بودند.
به گزارش عصرآذربايجان به نقل از آناج، اين اتفاق ظاهراً در 27 بهمن 1357 رخ داد و بعد از دستگيري بيدآبادي، سرتيپ ارزيلي از طرف شهيد قاضي به فرماندهي پادگان ارتش تبريز منصوب شد....
منبع :